- توضیحات
-
زیر مجموعه: فرمایشات آیتالله بهجت قدسسره
-
دسته: علما و بزرگان
-
بازدید: 8330

«گفت: چرا پس علمای سلف اینقدر اهل کرامات بودند و ما نیستیم؟ گفتند: چون آنها بین مستحب و واجب فرق نمیگذاشتند؛ بین مکروه و حرام فرق نمیگذاشتند. شما پنج تا کردید و با هر کدام معامله مخصوصی کردید. از این جهت شما اهل کرامت نیستید».[1]
وقتی به زندگی بزرگان شیعه نگاه میکنیم میبینیم واقعیت امر همین بوده است. بزرگان دین،آنچنان در عمل خود کوشا و محتاط بودهاند که مستحبات را بهسان واجبات بر خود حتم و فرض میدانستهاند و مکروهات را بر خود حرام میکردهاند. مثلاً سیدبنطاووس بیش از ده عنوان کتاب در اعمال و ادعیه نوشته است که فقط یکی از آنها کتاب «اقبالالأعمال» است. وقتی به مطالعه این کتب میپردازیم، از لابهلای سطرهای آنها بهروشنی درمییابیم که نویسنده، تنها ناقل نبوده است، بلکه با کمال شوق به انجام این عبادات اهتمام داشته است. واضح است که کتابهای چنین بزرگانی، تنها تحقیقی علمی نبوده است، بلکه آییننامه اعمال و رفتار و اعتقاداتشان بوده. سیدبنطاووس درباره کتاب اقبال مینویسد:«ما یقین داریم که کتابی که ما نگاشتهایم رواج پیدا خواهد کرد و عدهای به آن اقبال کرده و عدهای بهواسطه کوتاهی در تحصیل نکاتی که ما در گردآوری آن در کتاب خود، رغبت نشان داده و بندگان را به منافع آن فراخواندهایم، در گردنههای ندامت و پشیمانی درمیمانند». (اقبالالاعمال، ج٢،ص٩۵۵) این کلمات نشان میدهد که نویسنده آن، تنها به سبب جمعآوری اطلاعات به نوشتن کتاب نپرداخته است، بلکه کمال و رشد انسانی را در نظر داشته.
خلاصه آنکه بزرگان دین، اینچنین خود را وقف بندگی خداوند متعال کردند و به آن مقامی رسیدند که فرصت ارتباط با امام عصر سلاماللهعلیه برایشان مهیّا شد. گاهی موفق به دیدار ایشان میشدند، گاهی بهواسطه نیکان روزگار برایشان پیغامی میرسید و گاهی نیز قلب پاکشان آیینهای میشد برای دریافت الهاماتی از آن ناحیه مقدس.
اما این امور همواره با قرائنی همراه بوده است که نشانگر صدق و صحت آنها بوده. زندگی سراسر تقوا و بندگی این بزرگان، به همراه کرامات ظاهری و باطنیشان، همه نشانگر درستی وقایع منتسب به آن بزرگان است. علاوهبراین، با مطالعه زندگی این بزرگان بهروشنی مییابیم که آنان با وجود موقعیتهای گوناگونی که داشتهاند، هیچگاه این مقامات را وسیلهای برای رسیدن به مال و مقام قرار ندادند، بلکه اساساً چون خود را به پستیهای این دنیا آلوده نساختند،به این مقامات رسیدند. اینجاست که تفاوت صادق و کاذب هویدا میشود.
مطالعه احوالات کسانی که توفیق داشتهاند در روزگار سخت غیبت کبری به محضر امام عصر سلاماللهعلیه مشرف شوند و مورد عنایت آن بزرگوار قرار گیرند، موجب توجه به ساحت مقدس آن حجت غائب است. بدین نیت فرازهایی از زندگی دو عالم بزرگ شیعه؛ سیدبنطاووس و سید بحرالعلوم را مرور میکنیم.
سیدبنطاووس

محدث جلیل، میرزا حسین نوری درباره او میگوید: «تنها کسی که علمای شیعه با اختلاف دیدگاه و اختلاف طریقهای که دارند، بر صدور کرامات از او اتفاق نظر پیدا کردهاند، سیدبنطاووس است. و این اتفاق نظر درباره هیچ کسی قبل و بعد از سید، محقق نشده است».
سیدبنطاووس از عالمانی است که تشرفات و ارتباط او با امام عصر علیهالسلام محل تردید واقع نشده است. او آشنای مولای خود حضرت مهدی سلاماللهعلیه بوده است. چنان آشنا که نوای حضرتش را میشناخته است. خود در کتاب «مهج الدعوات» در ضمن دعاهای منقول از امام عصر سلاماللهعلیه مینویسد:
من در سامرا بودم. سحری دعای او علیهالسلام را شنیدم. بخشی از دعای آن حضرت را حفظ کردم. آن حضرت برای زندگان و مردگان، دعا میکرد و چنین میفرمود: «آنان را باقی بدار» یا اینکه فرمود: «آنان را زنده کن در زمان عزت ما، در زمان حکومت و سلطنت و دولت ما ». و این واقعه در شب چهارشنبه، 13 ذیقعده سال 638 رخ داد.[2]
گاهی نیز از جانب امام عصر سلاماللهعلیه، برای سید پیغامهایی میرسید. یکی از این ماجراها را خود سید مفصلاً نقل کرده است. خلاصه ماجرا چنین است که شخصی به نام عبدالمحسن که سیدبنطاووس او را مورد اطمینان میدانسته است، به خدمت آن سرور مشرف میشود. آن حضرت بهوسیله عبدالمحسن پیغامی برای سیدبنطاووس میفرستد. شبی که عبدالمحسن میهمان جناب سید میشود، با غرائب و کراماتی همراه است. خلاصه اینکه سید وقتی برای نماز شب برمیخیزد، هر چه میخواهد آب بر روی دستانش بریزد و نماز بخواند، دهانه ظرف برگردانده میشود. سرانجام سید نمیتواند وضو بگیرد و به بستر میرود. در خواب رؤیایی میبیند و میفهمد که این سلب توفیق بهسبب کوتاهی در احترام به پیک امام عصر صلواتاللهوسلامهعلیه است. پس توبه میکند و تصمیم به اکرام و احترام بیش از پیش او میگیرد و برمیخیزد و این بار موفق به وضو گرفتن میشود. سید نقل میکند که دو رکعت از نماز شب را خواندم که فجر طالع شد،پس بقیه رکعات را به نیت قضا خواندم.[3]
آری، زندگی سید علیبنطاووس، مقرون به این کرامات و عجایب است. یکی دیگر از مواردی که نشاندهنده توجه حضرت ولیعصر ارواحنالهالفداء به سید است، ماجرای تشرف اسماعیل هرقلی است. در این تشرف، امام زمان سلاماللهعلیه، سید را «فرزند» خود خطاب میفرماید. اسماعیل در زمان سیدبنطاووس زندگی میکرده و دچار بیماریای در پای خود میشود؛ دملی چرکین که بسیار وی را آزار میداد.
اسماعیل نزد جناب سیدبنطاووس که پناهگاه عموم مردم بود، میآید و مشکل خود را عرض میکند. سید دستور میدهد که اطبای شهر حلّه جمع شوند و درباره این مرض نظر دهند. آنان میگویند: «این دمل، بالای رگ اکحل است؛ بنابراین بریدن آن خطرناک است؛ زیرا ممکن است رگ او بریده شود و بمیرد».
سیدبنطاووس رحمهالله به وی گفت: «من بهسوی بغداد میروم و شاید اطبای آنجا حاذقتر باشند، پس با من بیا».
طبیبان آنجا نیز همان نظر را میدهند.
سرانجام، اسماعیل که از درمان خود عاجز شده بوده است، بهسوی سامرا میرود و حرم عسکریین علیهماالسلام را زیارت میکند و در سرداب مقدس، به خداوند متعال و به امام زمان سلاماللهعلیه استغاثه میکند و کارش همینگونه ادامه مییابد تا روز پنجشنبه.
اسماعیل ماجرای روز پنجشنبه را چنین بیان میکند: «من بهسوی دجله رفتم و غسل کردم و لباس تمیزی پوشیدم و ظرفی که همراه داشتم پر آب کردم و به قصد حرم حرکت کردم. آنجا چهار نفر سوار دیدم که از شهر خارج شده بودند. گمان کردم اینها از جمله شرفایی هستند که بیرون شهر گوسفندان خود را میچرانند. تا اینکه با آنها روبهرو شدم. در بین ایشان دو جوان بودند. هر دو نفر شمشیر داشتند. شخص دیگر، پیرمردی بود نیزه بهدست. نفر چهارم نیز شمشیر داشت و فرجیه[4] رنگینی داشت که بالای شمشیر قرار گرفته بود و تحتالحنک انداخته بود».
پیرمرد سمت راست راه ایستاد و نیزهای را داخل زمین کرد و آن دو جوان در سمت چپ راه ایستادند. و آنکه فرجیه داشت، در همان وسط راه ایستاد؛ مقابل اسماعیل.
پس از این، آنها به اسماعیل سلام کردند و اسماعیل جوابشان داد. آنکه فرجیه داشت، گفت: تو فردا به سمت خانوادهات میروی. اسماعیل گفت: بله. آن شخص گفت:«جلو بیا تا ببینم چه چیز آزردهات کرده است».
اسماعیل میگفت: «من از تماس با ایشان کراهت داشتم و پیش خود گفتم: اهل بادیه از نجاست پرهیز نمیکنند و من از آب بیرون آمدهام و لباسم خیس است. سپس جلو رفتم و او دستم را گرفت و بهسوی خود کشید و دست خود را به پهلوی من کشید، از جانب کتف لمس کرد تا آنکه دستش به زخم رسید، زخم را فشرد. دردم گرفت. پس از این دوباره راست روی زین خود قرار گرفت. آن پیرمرد به من گفت: «اسماعیل، رستگار شدی».
تعجب کردم که از کجا اسم مرا میداند. گفتم: رستگار شدیم و شما هم رستگار شدید، ان شاء الله. شیخ گفت: او امام است. اسماعیل گفت: من بهسوی او رفتم و او را در آغوش گرفتم و رانش را بوسیدم. سپس او روان شد و من در کنارش حرکت میکردم. فرمود: «برگرد». گفتم: هرگز از تو جدا نمیشوم. فرمود: «مصلحت در بازگشتن توست». دوباره همانطور پاسخ دادم.
پیرمرد گفت: «اسماعیل، خجالت نمیکشی؟ امام دو بار به تو فرمود برگرد و تا باز مخالفت میکنی؟» مرا با این کلام سرافکنده کرد. ایستادم. او چند قدم جلو آمد. و به من رو کرد. و فرمود: وقتی به بغداد رسیدی، ابوجعفر (خلیفه آن زمان) تو را طلب میکند. وقتی پیش او رفتی و چیزی به تو داد، آن را نگیر. و به فرزند ما، رضی (رضیالدین، سیدبنطاووس) بگو که نامهای برای تو بهسوی علی بن عوض بنویسد. من به او سفارش میکنم که آنچه میخواهی به تو بدهد».
پس از این اسماعیل شفا مییابد و حتی اثر ترمیم زخم نیز در او باقی نمیماند.[5]
این توجه به سید، برای او مقام عجیبی نیست؛ چراکه همواره وجود مبارک امام زمان سلاماللهعلیه را بر خودش مقدم میداشته است. سید به فرزندش محمد چنین میفرماید: «و قدّم حوائجه على حوائجك عند صلاة الحاجات و الصدقة عنه قبل الصدقة عنك و عمن يعز عليك و الدعاء له قبل الدعاء لك و قدمه ع في كل خير يكون وفاء له و مقتضيا لإقباله عليك و إحسانه إليك و اعرض حاجاتك عليه كل يوم الإثنين و يوم الخميس من كل أسبوع بما يجب له من أدب الخضوع».[6]
«در وقت خواندن نماز حاجت،حاجات او را بر حاجات خویش مقدم بدار و هنگام صدقه دادن، ابتدا از جانب او نیت کن و سپس از طرف خودت و عزیزانت. و ابتدا برای او دعا کن و سپس برای خودت. و او را مقدم بدار در هر خیری که وفاداری برای او به حساب میآید و مقتضی توجه او بهسوی تو و احسان او به توست. و هر دوشنبه و پنجشنبه حاجات خود را به او عرضه نما و در عرض حاجت، آداب خضوع نسبت به او را که بر تو واجب است،بنما».
سید محمدمهدی بحرالعلوم

سید محمدمهدی طباطبائی، مشهور به سید بحرالعلوم، عالمی فرزانه که روزگار کمتر مانند او را به خود دیده است. شب ولادت او پدرش در خواب میبیند که امام رضا علیهالسلام شمع بزرگی را به شاگردش محمدبناسماعیل بزیع میدهد. محمد آن شمع را بالای بام خانه آنها میبرد و روشن میکند. ناگهان نور آن شمع بالا رفته،دنیا را فرامیگیرد.
مرد میدان علم و عمل بود؛ نه آنکه تنها به انباشتن معلومات اکتفا کند. آنقدر به عبادت اهتمام داشت که شبها از نجف برای تهجد به کوفه میرفت و در مسجد کوفه یا سهله به عبادت میپرداخت.
زمانی سيد بحرالعلوم رحمهاللّه درس را تعطيل کرد، از ايشان پرسیدند: چرا درس را تعطيل كردهايد؟ فرمود: آخر شب از مدرسهای میگذشتم ديدم طلاب خوابيدهاند و برای نماز شب و تهجد بيدار نيستند.
سید به سبب تمام خصلتهای نیکش مورد توجه امام عصر علیهالسلام بود. از روایات مربوط به تشرف ایشان میتوان فهمید که او با نوا و سیمای شریف حضرت ولیعصر سلاماللهعلیه آشنا بوده است.
ملا زینالعابدین سلماسی که از همراهان و نزدیکان سید بحرالعلوم بوده است چنین میگوید: «همراه جناب سید در حرم عسکریین علیهماالسلام نماز خواندیم. پس از تشهد رکعت دوم، وقتی میخواست برخیزد و نماز را ادامه دهد، حالتی به او دست داد. مدتی مکث کرد و سپس برخاست. وقتی که از نماز فارغ شدیم، همه تعجّب کردیم و نمیدانستیم علت این مکث چه بوده است. هیچکدام از ما هم جرأت نکرد که علت این امر را از ایشان بپرسد. تا اینکه به منزل آمدیم و سفره پهن شد. یکی از آقایان به من اشاره کرد که ماجرا را از جناب سید بپرسم. من گفتم: «خیر، من نمیپرسم، تو تقرب بیشتری به سید داری».
جناب سید رحمهالله متوجه من شد و فرمود: «درباره چه چیز با هم صحبت میکنید؟». من که جسارتم از همه دوستان بیشتر بود گفتم: «اینها میخواهند بدانند که چه امری برای شما در نماز رخ داد». فرمود: «حضرت حجت عجلاللهفرجه برای سلام به پدرش علیهالسلام، داخل حرم شد، پس بهسبب مشاهده جمال انور ایشان، آن حالتی که دیدید بر من عارض شد، تا آنکه آن حضرت از حرم بیرون رفت».[7]
شاید خیلیهای دیگر هم امام عصر سلاماللهعلیه را در حال زیارت دیده بودند، ولی نشناختند، اما سید اهل بود و امام خود را میشناخت. در روایتی درباره امام عصر سلاماللهعلیه چنین آمده است: «يَتَرَدَّدُ بَيْنَهُمْ وَ يَمْشِي فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأُ فُرُشَهُمْ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ؛[8] بین مردم رفتوآمد میکند و در بازارهای ایشان میرود و بر روی فرشهای ایشان قدم میگذارد، و او را نمیشناسند، تا آن زمان که خدا به او اذن دهد که خود را به ایشان معرفی نماید، همانطور که به یوسف اذن داد...».
اینها و امثال این حکایات نشان میدهد که در غیبت کبری نیز میتوان به محضر امام زمان سلاماللهعلیه مشرف شد، ولی نه آنکه هر کسی بتواند چنین ادعایی کند. دیدار حجت خدا، کسی که واسطه بین خدا و خلق است، بیشک آثار و نشانههایی دارد؛ لذا میبینیم که حتی عالم عظیمالشأنی چون سید بحرالعلوم وقتی آن حضرت را میبیند، از خود بیخود میشود و گویا از ابهت آن حضرت، از حال عادی خارج میگردد.
ملا زینالعابدین سلماسی میگوید: در مجلس سید در نجف اشرف حاضر بودم که میرزای قمی، صاحب قوانین، برای زیارت سید وارد مجلس شد. این ماجرا مربوط به همان سالی است که میرزای قمی برای زیارت قبور ائمه علیهمالسلام و خانه خدا از ایران به عراق آمد. عده زیادی که از صد نفر بیشتر بودند، در آن مجلس شرکت داشتند، تا اینکه این جمعیت پراکنده شد و سه نفر از اصحاب ایشان باقی ماندند که اهل ورع و پرهیزکاری و صاحب درجه اجتهاد بودند. میرزا رو به سید کرد و گفت: «شما به سعادت رسیدید و مرتبه ولادت روحانی و جسمانی را کسب کردهاید و [نسبت به ائمه اطهار] هم نزدیکی ظاهری دارید و هم قرب باطنی؛ پس، به ما صدقهای بدهید با ذکر سفرهای از این خوان گسترده و میوهای از این میوههایی که از این بوستان چیدهاید، تا سینهها گشاده گردد و قلبها آرامش یابد».
سید بدون درنگ گفت: «من دو شب پیش یا کمتر (تردید از مرحوم سلماسی است) در مسجد اعظم کوفه بودم تا نماز شب را در آنجا بخوانم و اول صبح، به نجف بازگردم تا درس و بحث تعطیل نشود (روش سید، سالهای متمادی چنین بود). وقتی از مسجد بیرون آمدم، شوق مسجد سهله به دلم افتاد، اما فکر خود را از رفتن به مسجد سهله بازگرداندم؛ چون میترسیدم که پیش از صبح به شهر نرسم و درس و بحث آن روز تعطیل شود. اما اشتیاق لحظه به لحظه افزون میشد و قلبم به سوی مسجد سهله مایل میشد. در این حالِ تردید بودم و گاهی قدم به سوی مسجد برمیداشتم و گاهی هم برمیگشتم که ناگهان بادی وزید که گرد و خاک بسیاری داشت. مرا بلند کرد و از راه برگرداند. گویا این همان توفیق بود که بهترین رفیق است. باد همچنان میوزید تا اینکه مرا به در مسجد سهله انداخت.
وارد مسجد شدم، دیدم که مسجد خالی است؛ کسی از زوار در آنجا نیست. تنها یک فرد با جلالت آنجا حضور داشت که مشغول مناجات با پروردگار جبار بود. کلمات مناجاتش طوری بود که قلبهای زنگار گرفته را نرم میکرد و اشک را از دیدههای خشکیده روان میساخت. پس فکرم پرواز کرد و حالم دگرگون شد و زانوانم به لزره افتاد و اشکم از شنیدن آن کلمات سرازیر شد. کلماتی که پیش از این به گوشم نخورده بود و آنها را در هیچیک از ادعیه مأثور ندیده بودم. پس دانستم که این شخص مناجاتکننده خودش اینها را در همان لحظه انشا میکند، نه آنکه مطلبی را از حفظ بخواند.
در جای خویش ایستادم، صدای او را میشنیدم و لذت میبردم، تا آنکه از مناجات خویش فارغ شد. پس رو به من کرد و با زبان فارسی گفت: «مهدی، بیا!». پس چند قدم به جلو برداشتم و دوباره ایستادم. باز فرمان داد که جلو بروم. باز هم اندکی پیش رفتم و ایستادم. دیگر بار امر کرد که پیش بروم و فرمود: «الأدب فی الامتثال»[9]. پس نزدیک آن جناب شدم تا آنجا که دستم به او رسید و دست شریف او هم به من رسید. پس از آن سخنی گفت».
وقتی کلام جناب سید به اینجا رسید، بیمقدمه کلام خویش را رها کرد و شروع کرد به پاسخ پرسشی که میرزای قمی پیش از این پرسیده بود، درباره اینکه چرا سید تألیفاتش کم است با آنکه در علوم بسیار متبحر است. سید دلایلی را برای قلّت تألیفاتش ذکر کرد. پس از این، محقق قمی از آن «مطلب سرّی» پرسید. جناب سید مانند کسی که انکار کند،با دست اشاره کرد که این رازی است که گفته نمیشود.[10]
اللهم امنن علینا برضاه و هب لنا رأفته و رحمته و دعاءه و خیره.
[1]. از فرمایشات حضرت آیتاللهالعظمی بهجت قدسسره در درس خارج صلات.
[2].و كنت أنا بسر من رأى فسمعت سحرا دعاءه علیهالسلام فحفظت منه علیهالسلام من الدعاء لمن ذكره من الأحياء و الأموات و أبقهم أو قال و أحيهم في عزنا ملكنا و سلطاننا و دولتنا و كان ذلك في ليلة الأربعاء ثالث عشر ذي القعدة سنة ثمان و ثلاثين و ستمائة. مهجالدعوات، ص٢٩۶.
[3].خاتمه مستدرک، ج٢، ص۴۴۶.
[5]. کشف الغمة، ج٢، ص۴٩۴.
[6]. کشف المحجة لثمرة المهجة، ص۲۰۹.
[7]. جنةالمأوی چاپ شده در ضمن بحارالانوار، ج۵٣، ص٢٣٧.
[9]. ادب در اطاعت کردن است.
[10]. جنةالمأوی چاپ شده در ضمن بحارالانوار، ج۵٣، ص٢٣۵.