- توضیحات
-
دسته: مصاحبههای اولین سالگرد
-
تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 26 آبان 1390 11:19
-
منتشر شده در پنج شنبه, 26 آبان 1390 11:19
-
نوشته شده توسط مدیریت سایت
-
بازدید: 5162
بسمهتعالی
حاجآقای صدیقی: بسماللهالرحمنالرحیم، فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا، این آیه کریمه که در سوره کهف هست در ارتباط با جناب خضر پیغمبر است، خداوند اسمی از این بنده خدا نمیبرد بلکه بعنوان عبد از او یاد میکند فوجدا عبداً یک عبدی را یافتم که این ویژگیها را داشت یکی این بود که آتیناه رحمة من عندنا این مستقیم از خود ما میگرفت بیواسطه رحمت را از پیش خدا دریافت میکرد.
دوم علّمناه من لدنّا علما، علم آن عبد علم اکتسابی نبود با ذات احدیت ارتباط مستقیم داشت و وجودش آینه علم خدا بود. ما در مورد مرحوم آیةاللهالعظمی آقای حاجشیخمحمدتقی بهجت صلواتاللهعلیه سلاماللهعلیه اعلیاللهمقامهالشریف واقعاً تصوّر ما طی بیش از 45 سال ارتباط آشنایی که در محضرشان بوده، ما مصداق بارزی از این آیه دیدیم ایشان را که رابطهاش رابطه فناء فی الله بود جز خدا آیةاللهالعظمی آقای بهجت هیچ نداشت به تعبیر بعضی بزرگان آقای بهجت کمپانی فقر بود فقر الی الله در وجود ایشان در میان معاصرین و رهیافتگان و بزرگان خودساخته و متخلّق که ما میشناسیم از همه فقیرتر بود.
و چون فقر الی الله را داشت بقاء بالله پیدا کرده بود همه چیزش الهی بود، آقای بهجت در زندگی جلوه خدا بود حرکاتش سکناتش قیامش قعودش محبتش اخمش نمازش درسش خوردوخوراکش حتی خوابش یقیناً برای خدا بود یعنی هیچ ضایعات عمری نداشت.
او یک معامله با خدا کرده بود إنا لله را که گفته بود باورش آمده بود که مال خداست و جز برای خدا برای کسی حساب باز نکرده بود حتی از آیةاللهالعظمی آقای بهجت دعوت برای اطعام کردند از ایشان خواستند که قدمرنجه بکنند منزل کسی را متبرک بکنند و آنها مفتخر بشوند که ضیافتی از آیةاللهالعظمی آقای بهجت بعمل بیاورند ایشان فرمودند که من جز با اجازه امام زمان به جایی نمیروم.
یعنی عبدی بود که همه امورش با اذن مولایش تنظیم میشد، هیچ کاری از پیش خودش نداشت، و یک مقدار از این امور را مرحوم آیةاللهالعظمی آقای بهجت قبل از آنکه وارد مرحله سیر و سلوک و تربیت معرفتی در پیش آیةاللهالعظمی آیت حق آقامیرزاعلی قاضی بشود یا مراتب معنوی آقاشیخمحمدحسین غروی اصفهانی را درک بکنند و به سایر بزرگان صاحب نفس ارتباط پیدا بکنند خداوند متعال در ذات آقای بهجت یک نورانیتی قرار داده بود. پدر ایشان مرحوم حاجمحمود یا کربلاییمحمود بوده که نوهشان را هم به نام پدرشان اسمگذاری کردند پسر جناب حجةالاسلاموالمسلمین آقای شیخعلیآقای بهجت محمود است، یکی مهدی است یکی محمود، مهدی جدّ آقای بهجت است محمود پدر آقای بهجت است.
و این پدر بزرگوار ایشان مداح هم بوده شاعر هم بوده بعضی اشعارش را الان هم دارند. این بزرگوار در سن جوانی مبتلا میشود هنوز ازدواج نکرده بوده هفده هجده سالش بوده مبتلا میشود به یک بیماری و بیماری ایشان را تا مرز مرگ میبرد حالا احتضار بوده خواب بوده میبیند که دارند میبرند او را، ندا میآید که برگردانید محمدتقی در راه است، ایشان از این بیماری مهلک معجزهآسا نجات پیدا میکند.
بعد ازدواج میکند این حالت خواب یا مکاشفه و احتضار هیچ در ذهنش نبود، بالاخره بعد از سالها خدا به آنها پسری میدهد اسمش را میگذارد محمدتقی، بعدها در ذهنش میآید که آنوقتها گفته بودند برگردانید محمدتقی در راه است، یعنی من الذین اصطفاه الله خدا خودش این را اصطفا کرده بوده از ابتدا به پدرش هم گفته شده بود که محمدتقی در راه است.
آیةاللهالعظمی آقای بهجت فرمودند که من وقتی نجف رفتم مراحق بودند هنوز به حد بلوغ هم نرسیده بودند فرمودند اولین نمازی که شرکت کردم نماز مرحوم آقای نائینی بود و من در نماز آقای نائینی که حضور پیدا کردم هم به لحاظ صغر سنّ و هم قصر قد، قد من کوتاه بود از این جهت آرزو میکردم ای کاش آن چهارپایهای که برای مکبّر گذاشتند روی آن بالا میرود و تکبیر میگوید ای کاش یک همچنین چیزی بود ما هم روی آن میایستادیم با این نمازگزارها همآهنگ میشدیم.
ولی فرمودند همان نمازی که من با آقای نائینی خواندم فهمیدم آقای نائینی المراقبه است، نماز ایشان یک نوری داشت یک بویی داشت که من در نمازهای دیگر این را ندیده بودم، ملاحظه میکنید آقای بهجت هنوز نفس آقای قاضی به ایشان نخورده هنوز به جبهه خودسازی به معنای واقعی کلمه معرفةالنفس نرسیدند ولی ذاتش یک راداری دارد امواج عرش را میگیرد، آن نمازی که حالت حضور و مرعاة خداست و معراج است آقای بهجت در دوران کودکیاش این را مییابند این ذاتیاتش است ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء، خدا خواسته بود و این موهبت را به آقای بهجت داده بود، در مورد حضرت یحیی پیغمبر خدا میگوید در دوران سبابت به او حکم داده و جعله سیداً وحصورا، حضرت یحیی را در کودکی هم میگوید سید قرار دادیم هم حصور بود پاکدامن بود دژ محکمی در وجود ایشان بود که هیچ ناپاکی به او راه پیدا نکرده بود.
آقای بهجت از ابتدا در رصد الهی بوده لذا آن گوهر پاک سنخیت با عالم بالا داشته و این جذبه امیرالمؤمنین ایشان را کشانده به آنجا و اساتیدی که میتوانستند وجود ایشان را شکوفا کنند و به قلّه کمال و قرب الهی برسانند رساندند. آقای بهجت از جمله مسائلی که از ایشان نقل میشود یک نظری به بُعد علمی آقای بهجت بکنیم تا مردم فکر نکنند آقای بهجت یک عنصر منزوی زاهد عابد رهبانی بوده که کاری به مسائل علمی و اجتماعی و این مسائل نداشته، بر خلاف این برداشت ما معتقدیم آقای بهجت علامه بود در فنون مختلف مجتهد مسلّم خرّیط نهریر فنون مختلف علوم اسلامی بود تا جایی که ایشان در جوانیشان در درس مرحوم آقای کمپانی مرحوم آیةالله آقاشیخمحمدحسین غروی اصفهانی که از محققین بزرگ عالم تشیّع به حساب میآیند و حاشیه ایشان بر مکاسب و آثار علمیشان زبانزد مجتهدین و صاحبان مسائل نظری در فقه و اصول هست.
مرحوم آقاشیخمحمدحسین غروی در همان اوائل آشناییاش که آقای بهجت در درس ایشان حضور پیدا کرده بودند به آقای بهجت گفته بودند که بر شما تقلید حرام است و باید شما خودتان اجتهاد کنید و به نظر خودتان عمل کنید.
مرحوم آقای آقاسیداحمد فهری آیةالله آقاسیداحمد فهری که در دوران طلبگیاش با مرحوم آیةاللهالعظمی آقای بهجت همغذا بودند در یک مدرسه هر دو در مدرسه آقاسیدمحمدکاظم یزدی در نجف آنجا سکونت داشتند و آقای فهری گفتند غذایمان را با هم میخوردیم حجرههایمان جدا بود ولی غذا با هم میخوردیم.
خوب آقای بهجت جزء مدرسین شاخص حوزه بودند و سطوح عالیه را تدریس میکردند و من به ایشان پیشنهاد کردم آقا یک درسی هم برای ما بگویید، آقای بهجت فرمودند استاد ما یعنی مرحوم آقای غروی من را مکلّف کرده که اجتهاد کنم و دیگر از کسی تقلید نکنم، چون این را بر خودم واجب میدانم تمام اوقاتم را گذاشتم مسائل مبتلابه را دارم خودم تحقیق میکنم که نظر اجتهادی خودم را عمل بکنم.
این نشانه نبوغ بالای مرحوم آقای بهجت بوده، با هر استادی از اساتیدش هم که ایشان برخورد کرده فوراً نظر او را جلب کرده، مرحوم آقای خوئی ایشان در درسش شرکت کرده فرمودند در درس آقای خوئی که ما شرکت میکردیم برای اینکه تمام ابواب فقهی را که مرحوم آقاشیخمحمدحسین تدریس کرده بودند من در همهاش حضور نداشتم دیر رسیدم همینطور دروس آقای نائینی را، چون آقای خوئی همه این درسها را دیده بود میخواستم تمام نظرات آقای کمپانی مرحوم آقای غروی و مرحوم نائینی را در ابواب مختلف بدانم.
و آقای خوئی آینه خوبی بود در این جهت، اما با اینکه درس آقای خوئی میرفته بخاطر انعکاس نظرات مرحوم آقای غروی و مرحوم آقای نائینی میرفت، ایشان یک روزی سربهسر آقای خوئی میگذارند در مسأله اراده اکثر از معنا، آدم یک لفظ بگوید که دارای معانی مختلفی باشد آیا متکلم (این از مباحث دقیق اصولی است) آیا متکلم میتواند یک لفظی که دارای معانی متعددی هست آن لفظ را بگوید و بیش از یک معنا را اراده بکند یا نمیتواند.
مرحوم آقای خوئی استدلال میکردند که نمیشود چون لفظ مندّک در معناست و هر معنایی را که انسان از لفظ اراده بکند این لفظ را در آن معنا ذوب کرده دیگر به جای دیگر نمیتواند سرایت بدهد و دلایل دیگری که میآوردند. مرحوم آقای بهجت یک اشکالی میکنند به نظر آقای خوئی، آقای خوئی جواب میدهند دوباره ایشان یک اشکال دیگر مطرح میکنند، آقای خوئی متوجه میشوند که این فرد آدم عادی نیست.
آن وقت میگویند شما این را از کجا این مسائل را میگویید؟ مرحوم آقای بهجت به آقای خوئی، آقای قاضی را مطرح میکنند که ما با ایشان مأنوسیم و مسائل در چشمه وجود ایشان از این قبیل مسائل بیشتر است و مرحوم آقای بهجت این را بهانه قرار میدهد که آقای خوئی را به آقای قاضی وصل بکند و اتفاقاً وصل هم میشود یک مدتی هم میرود آن هم داستانهایی دارد که یک نسخههایی را مرحوم آقای قاضی برای مرحوم آقای خوئی میپیچند ولی موفق نمیشوند، اجمالاً این آقای خوئی هم نظر آقای خوئی را آقای بهجت با اینکه بعنوان شاگرد در محضر آقای خوئی مینشستند ولی یک جا نشان دادند که خلاصه دست بالای دست بسیار است اسرار در عالم زیاد است، حضور ایشان در درس آقای خوئی علاوه بر اینکه قصدشان استفاده از آقای خوئی در جهت انعکاس نظر آن دو تا فحل بوده ولی شکار آقای خوئی را هم در ذهنش گرفته بوده دنبال فرصتی بوده که آقای خوئی را شکار مرحوم آقای میرزاعلی قاضی بکند.
خوب ایشان قم تشریف میآورند مرحوم آقای بهجت قم تشریف میآورند، اولین روزی که در درس آقای بروجردی شرکت میکنند مسألهای را مطرح میکنند و روز دوم نظر آقای بروجردی را کاملاً معطوف به خودشان میکنند که آقای بروجردی به اهمیت نظرات آقای بهجت پی میبرند و با یک حساسیت و حرمت خاصی بعد از آن به مطالب ایشان توجه خاصی میکردند.
اجمالاً یک دانشپژوهی بوده در عین اینکه صاحب نظر بوده مجتهد بوده، عطش سیریناپذیری برای درک محضر علمای مختلف با انظار مختلف را داشتند، این نشان میدهد که هم اهل دقت بوده اهل فکر بوده و هم اهل تتبّع بوده یک فردی دو فردی قناعت نکرده تمام فحول و صاحب نظران عصر خودشان را بالعیان خودشان یافتهاند و حوزه درسی آنها را دیدهاند و وقتی هم آنها را گرفته اینجور نبود که آقای بهجت در درس خارجشان نقّال باشند یعنی صرفاً نظرات گذشتگان را بحث بکنند کما اینکه در درس آقای خوئی ایشان فرموده بودند که من وقتی دقت کردم نظرات مرحوم آقای شیخمحمدحسین را یا آیةالله نائینی را آقای خوئی مطرح میکردند در مدت طولانی که مباحث آنها را من از آقای خوئی گرفتم دو جا دیدم که آقای خوئی خودشان نظر میدهند، بقیه انعکاس نظرات بود نقل نظرات بود حلاجی نظرات بود، آنجایی که خودش نظر میدهد دو مورد بود که بر خلاف نظر آنها آقای خوئی توانسته بودند نظر جدیدی بدهند.
آقای بهجت در درس خارجشان بزرگان ما که شرکت میکردند معتقد بودند که آقای بهجت هرچه میگوید جوشش وجودی خودشان است خودشان دریای جوشانی است و موج میزند صرف نظرات دیگران نبود، این بُعد علمی آقای بهجت و فقاهتی آقای بهجت را خواستم عرض بکنم که اگر بگوییم اعلم بود گزاف نگفتهایم یا کسی بود که شبهه اعلمیت در موردش قطعاً وجود داشت.
اما با این موقعیت علمی، آقای بهجت خودشان را بعنوان مرجع تقلید عرضه نکردند با اینکه از احدی از فقها کم نداشتند و تمام مباحث فقهی که از اساتیدشان گرفته بودند فقط بایگانی آنها نبودند خودشان میجوشیدند صاحب نظر بودند در تمام مسائل، در عین حال حاضر نبودند که رساله بدهند و بعنوان مرجع تقلید شناخته بشوند.
در حوزه علمیه قم هم که درس ایشان خیلی رونق کمّی نداشت یعنی کسانی که در درس آیةاللهالعظمی آقای بهجت شرکت میکردند عدد زیادی نبودند چون هم خودش دنبال کسب شهرت نبود وضعیت و نوع برخوردش جاذبه نداشت و تعمّد داشتند که آن حالت گمنامی و خمول خودشان را حفظ بکنند مزاحمی برای مسائل علمی و خلوتهای الهیاش نمیخواست داشته باشد، تا این اواخر گویا هم برای مرجعیتش مأموریت پیدا کرد از مبادی عالیه و هم بعضی کرامتها این اواخر عمرشان بود.
آقای بهجت را بنده شاید از سال 45 در محضرشان آشنایی پیدا کردیم ارادتی پیدا کردیم جاذبه ایشان ما را گرفت ولی یک مورد ایشان اهل اینکه مثلاً کرامتی از خودشان نشان بدهند غیبگویی بکنند سرّی بگویند، تا این سالهای آخرشان کسی نمیشناخت آقای بهجت اهل معناست آقای بهجت دارای ولایت است آقای بهجت دارای نظری است که کیمیااثر است، هر کاری را که بخواهد بکند در کرسی کنفیکون نشسته عبدی اتعنی حتی اجعلک مثلی ان اقول کن فیکون وانت تقول کن فیکون.
بین پرانتز یک نمونه از این موقعیت آقای بهجت خدمت شما عرض بکنم بنده در کتابخانه آستان مقدس امامرضا علیهالسلام در جمع کارکنان آنجا یک صحبتی کردم و ارادت قدیمی که ما به آقای بهجت داشتیم عاشق ایشان بودیم الان هم فراغ ایشان خیلی سخت است آقای بهجت را کسی دیده باشد تحمل بکند خلأ وجودش را، صبر خدا میخواهد، این است که ما در تمام یعنی در بیشتر صحبتهایمان یک چیزی از آقای بهجت در ذهنمان میآمد نقل میکردیم.
در آن جمع هم مطلبی از این مرد خدا از این عنصر ملکوتی مطرح کردم، بعد از صحبت من یک آقایی آمد فرهیخته بود فارغالتحصیل دانشگاه بود گفت فلانی من یک مشکلی داشتم سالها من را رنج میداد توسلاتم به حضرت رضا توسلاتم به اشخاصی که صاحب نظر بودند صاحب نفس بودند نتیجهای نگرفتم، یک روزی ولی دیگر صبرم داشت تمام میشد کلافه بودم، قابل تحمل دیگر برایم نبود، وارد حرم شدم دیدم آقای بهجت مقابل ضریح امام رضا علیهالسلام نشستند.
رفتم دو دستم را گذاشتم روی دو تا زانوی آقای بهجت گفتم آقا من هم حقوقبگیر حرم امام رضا هستم نانخور امام رضا هستم و هم اینکه مداحم مرثیهخوانم در مجالس برای امام حسین مصیبت میخوانم از مردم اشک میگیرم، با این امتیازاتی که خدا به من داده که هم سر سفره امام رضا دارم ارتزاق میکنم هم خادم امام حسینم با این حال گیری دارم نه امام رضا تحویلم میگیرد نه دعای دیگران تا به حال اثر نکرده، شما را به این امام رضا شما یک کاری برای من بکنید طاقتم دارد تمام میشود. گفت تا من این تضرّع را پیش آقای بهجت کردم آیةاللهالعظمی آقای بهجت یک نگاهی به ضریح کرد یک نگاهی به من، فرمود مشکل شما حل شد، نفرمودند دعا میکنم حل میشود، فرمود مشکل شما حل شد.
برگشتم آمدم دیدم مشکل حل شد، یعنی آقای بهجت در موقعیتی نشسته بود که اگر میخواست نیازی به دعا و اینها هم نداشت، قلب او مرکز مشیّت خدا بود قلب او عرش الهی بود قلب المؤمن عرش الرحمان، در این قلب خدا بود، اراده آقای بهجت اراده خدا بود، هر کار میخواست بکند این در موقعیت اقتدار وجودی ایشان.
در مورد احاطه علمی که علّمناه من لدنا علما بنده خودم کراراً برایم پیش آمد که آیةاللهالعظمی آقای بهجت از اسرار من به من بازگو فرمودند عرض کردم همهاش هم در این سالهای آخر عمرشان بود، اوائل مأمور نبود و چیزی را لو نمیداد. یک وقتی من از تهران به قم میرفتم کسی در ماشین بود یک مطالبی بین من و آن رفیق من در ماشین گفتگو شد، من رفتم خدمت آیةاللهالعظمی آقای بهجت، آقای بهجت فرمودند آن مسألهای که آنجا واقع شد کاش واقع نمیشد.
گویا اصلاً در ماشین ایشان سومی ما بوده، یعنی همه عالم مثل کف دست برایشان بود، همه اسرار را میدانستند هم احاطه علمی داشتند هم احاطه ولایی، آنچه را که در مورد جناب آصف قرآن کریم میگوید َالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیكَ طَرْفُكَ، علم را مطرح میکند اما این علم چشمه قدرت بود، وجود جناب آصف جوری بود که أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیكَ طَرْفُكَ ما آقای بهجت را در این پایگاه یافتیم و اینگونه دیدیم.
این مقام ثبوت آقای بهجت، و اما سفارشات آقای بهجت یک سفارشات عمومی داشتند نوعاً طلبهها جوانها که با یک شیدایی و دلشدگی مجذوب ایشان میشدند و کراراً بنده در محضرشان بودم این سؤال مطرح شد از آقا تقاضا میکردند آقا یک استاد اخلاقی بدون خضر این راه را نمیشود طی کرد استاد میخواهیم شما کسی را به ما معرفی کنید.
آیةاللهالعظمی آقای بهجت به همه سفارششان این بود استاد شما معلومات شماست به یقینیاتتان عمل بکنید در مشتبهات و مواردی که یقینی نیست توقف بکنید تا مسأله را برایتان روشن بشود، بعد این حدیث نبوی را میخواندند میفرمودند من عمِلَ بما علِم أورثه الله علم مالم یعلم، هر کسی به آنکه میداند از دین خودش اطلاع پیدا کرده معلومش هست به آن عمل بکند این عمل به علوم دراستی فتح باب علوم وراثتی و موهبتی میشود. در این راستا یک خاطرهای هم ایشان نقل فرمودند بگویم شاهد مثال این قضیه است آقای بهجت فرمودند که یک فردی دستفروش بود در بروجرد و بساط میکرد کنار خیابان چیزهای جزئی میفروخت.
یک مؤمنی آمد از کنار ایشان عبور بکند صدا زد گفت آقا تشریف بیاورید، آمد، گفت اگر جایی کاری ندارید من از شما خواهش میکنم یک نیمساعت کنار من بنشینید، گفتند برای چی؟ گفت نیمساعت دیگر من میمیرم قرار است من نیمساعت دیگر جان به جانآفرین تسلیم کنم، شما این نیمساعت پیش من بنشین وقتی جان دادم بساط من را جمع کن به عائله من اطلاع بده که بیایند من را تجهیز بکنند.
گفتم شما که سالمید مشکلی ندارید بیماری ندارید، گفت نه من بناست نیم ساعت دیگر بمیرم، من هم با نهایت تعجب دعوتی مؤمن قضای حاجت مؤمن به این عنوان کنارش نشستم، نشستم سر نیمساعت هنوز نشده بود یک مقداری باقیمانده بود گفت من یک تقاضایی از شما کردم شما کرامت نشان دادید کرامت اخلاقی، تقاضای من را قبول کردید، من هم میخواهم در ازاء این خدمتی که شما به من کردید و وقتتان را در اختیار من قرار دادید من هم میخواهم یک چیزی به شما بدهم.
گفتند بیا جلو، جلو رفتم، دستشان را آوردند از بالای پیشانی من کشیدند روی صورت من تا وسطهای سینهام یک دستی کشیدند نشستند سر جای خودشان، من دیدم تمام وجودم مشتعل شده دارم میسوزم، یک نگاهی به من کرد گفت که مشکل است برایت تحملش داری میسوزی شعلهور شدی، گفتم آره، گفت تحمل نداری، گفتم نه، آمد یک بار دیگر یک دستی کشیدند به سر و صورت و سینه من آرام شدم.
دقیقاً سر نیمساعت رو به قبله پاهایشان را دراز کردند شهادتین را گفتند و جان دادند خیلی راحت گویا موت اختیاری، خودش دارد میرود قدم گذاشت و پرواز کرد، همین که ایشان وفات کرد من دیدم که من یک احاطهای به اسرار عالم دارم، آن وقت چند تا قضیه اتفاق افتاده بود این از روی آن علم به باطن و اسرار یکی بعد از دیگری را مطرح کرده بود و مبتلا شده بود به یک طاغوتی که او قصد جانش را کرده بود رفته بود دزفول.
در دزفول یکی از علمای صاحب نفوذ و قدرتمند آنجا ؟؟ میداده اشخاص میآمدند بسط مینشستند و حتی حکومت هم تا او در آن بسط بوده متعرضش نمیشده، ایشان میگوید من رفتم در منزل آن عالم یک ماهی ماندم، یک روزی پسر ایشان آمد هیچ در این یک ماه هم کسی نمیپرسید از کجا آمدی به کجا میروی، بعد از یک ماه پسرش آمد و با ما مأنوس شد از سوابق من وضع من سؤال جواب کرد، من هم قضیه خودم را گفتم، گفتم که یک فردی از اولیاء الهی از اوتاد سر راه ما قرار گرفت و ما را شکار کرد و ما هم با اسرار آشنا شدیم دست روی اسرار بعضیها گذاشتیم آنها من را تعقیب کردند من سر از اینجا درآوردم.
این آقازاده رفته بود به پدر بزرگوارش که عالم مهذبی هم بود گفته بود بابا اینکه در خانه ما یک ماه هست از اولیاءالله است صاحب سرّ است صاحب نفس است، آن عالم بزرگوار هم سراسیمه آمده بود با ایشان گرم گرفته بود گفته بود که شما صاحب سرّید سینه شما مخزن اسرار الهی شده، من میخواهم شما را امتحان کنم آیا در قلب من چه میگذرد در دل من چی هست؟
این بزرگوار گفته بود که در قلب شما یک شخصیت بزرگی است، گفته بود توضیح بیشتر بده، گفته بود که من در قلب شما سر پرخونی میبینم و آن سر پرخون ابیعبداللهالحسین امام حسین را در ذهنت گرفتی، این عالم گفته بود درست بود من داشتم تصور میکردم رأس پرخون ابیعبداللهالحسین را و در قلبم امام حسین بود.
اجمالاً من عمل بما علِم خدا با یک بهانهای حتی گاهی سیر و سلوک آنجوری هم نیست، آدم تقوا داشته باشد به یقینیات خودش پایبند باشد به اصول و فروع دین خودش ملتزم باشد خدا گاهی سر راهش قرار میدهد اینجور گنجینه اسرار میشود و آقای بهجت روی این تأکید داشتند فرمودند استاد ما آقامیرزاعلی قاضی هم طیالارض داشتند هم علم کیمیا بلد بودند یعنی میتوانست آجر را طلا کند، آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آقای قاضی از اینها بود ولی دوست نداشت شاگردانش دنبال این خط بروند بخاطر طی الارض و بخاطر مثلاً صاحب سرّ بودن.
او همهاش دعوت به بندگی خدا میکرد و مهمترین رتبه برای انسان اینجور نیست که صاحب کرامت باشد صاحب قدرت باشد کن فیکون بکند، هنر انسان این است که عبد خدا باشد یاایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنّتی، کسی در این خط باشد و این مزایا گیرش بیاید که عزیز سفر کرده ما، آن پشتوانه عظیم شیعه، آن سنگر بزرگ، آن تکیهگاه مجاهدین، آن صاحب نفسی که با نفسش سلاحها را خنثی میکرد توطئهها را از بین میبرد، آن عزیز سفر کرده ما آن پیر ما آن مراد ما آن رهیافته ما آن عبد صالح خدا واقعاً عبدالله بود فوجدا عبداً، این تنوین تنوین تفخیم است بنده بزرگ خدا بود ممحّض در بندگی بود، جز بندگی هیچ شأنی در این عالم برای خودش قبول نکرد.
خداوند ما را مشمول شفاعت این عزیز سفر کرده قرار بدهد و در قیامت با ایشان در برزخ در وادیالسلام در بهشت به حق محمد و آل محمد حشرنا امّه و فی زمرة و رزقنا الله شفاعة انشاءالله.
آقای مجری: بعد از اینکه خبر وفات آقا را شما شنیدید اینکه چگونه خبر وفات را شنیدید و اولین جملهای که به خودتان گفتید به ذهنتان رسید چه بود؟
حاجآقای صدیقی: من به قدری این خبر برایم سنگین بود که میشود گفت که در خودم نبودم، اولین باری که از دوستانمان که در صدا و سیما شأنی دارد ایشان به ما زنگ زدند و میدانستند شدت علاقه من را به ایشان، نگفتند آقا وفات کردند به من گفتند که ما شنیدیم آقا ناراحتی قلبی پیدا کردند ایشان را منتقل کردند به بیمارستان ولیعصر، خواستم شما ببینم چه اطلاعاتی دارید.
ایشان به من آمادگی دادند این قضیه را، تلفن را قطع کردم من زنگ زدم منزل ایشان یعنی منزل آیةاللهالعظمی آقای بهجت دیدم کسی گوشی را برنمیدارد، به منزل یکی از عزیزانی که همیشه با آقای بهجت بودند به منزل آنها زنگ زدم به من تسلیت گفت، سوختیم کمرمان شکست، من همان جمله حضرت زهرا سلاماللهعلیها یادم آمد خطاب به پیامبراکرم أبتا أما الدنیا فبعدک مظلمه وأما الاخره فبنور وجهک مظلمه، زمزمهام این بود آقا آیةالله بهجت أما الدنیا فبعدک مظلمه وأما الاخره بنور وجهک مظلمه، صلیاللهعلیک یااباعبدالله .... یاد امام حسین در تمام مصیبتها هم مسکّن است و هم مأثور است و مورد توصیه است.
خداوند به شما و همه برادران عزیز ما جزای خیر بدهد که در شناخت اولیاء الهی، بندگان خاص خدا بحمدالله اهتمامی دارید هم بشناسید هم معرفی بکنید و فرزندان اهل بیت علیهمالسلام، تربیتشدگان مکتب با شناخت این الگوها و اسوهها هم اشتیاق پیدا میکنند این خط را ادامه بدهند و هم به خودشان میبالند که اولئک آبائی اینها بزرگان ما هستند، مکاتب دیگر امثال آقای بهجت را ندارند این مکتب اهل بیت عصمت و طهارت است که چنین خورشیدهایی را پرورش میدهد و پرنور میکند و حیّ و میّتشان برای عالم اسلام عزّت است. ما در حق شما دعا میکنیم و شفاعت آقای بهجت را برای شما و همه شیعیان از خداوند متعال مسألت داریم.